وصیت نامه دکتر علی شریعتی

وصیت نامه دکتر علی شریعتی
... به هر حال پس از بر طرف شدن موانع خروج از کشور به قصد حج خود را آماده کرد و به عنوان یک مسلمان
امروز دوشنبه سیزدهم بهمن ماه پس از یک هفته رنج بیهوده و » وصیت خود را نوشت. زمستان سال ١٣٤٨
دیدار چهره های بیهوده تر شخصیتهای مدرج، گذرنامه را گرفتم و برای چهارشنبه جا رزرو کردم که گفتند چهار
ای از تحمیل مدرنیزم قرن ¬ بعد از ظهر در فرودگاه حاضر شوید که هشت بعد از ظهر احتمال پرواز هست (نشانه
بیستم بر گروهی که به قرن بوق تعلق دارند).
گر چه هنوز تا مرز احتمالات ارضی و سماوی فراوان است اما به حکم ظاهر امور، عازم سفرم و به حکم شرع،
در این سفر باید وصیت کنم.
وصیت یک معلم که از هیجده سالگی تا امروز که در سی و پنج سالگی است، جز تعلیم کاری نکرده و جز رنج
چیزی نیندوخته است چه خواهد بود؟ جز این که همه قرضهایم را از اشخاص و از بانکها با نهایت سخاوت و بی
دریغی، تماما واگذار میکنم به همسرم که از حقوقم (اگر پس از فوت قطع نکردند) و حقوقش و فروش
داند، صورت ریزَش ضرورتی ندارد. ¬ هایم و آن چه دارم و ندارم بپردازد؛ که چون خود می ¬ هایم و نوشته ¬ کتاب
همه امیدم به "احسان" است در درجه اول، و به دو دخترم در درجه دوم. و این که این دو را در درجه دوم آوردم،
ها و امل بودن من است  به خاطر آن است که در شرایط کنونی جامعه ما، دختر ¬ نه به خاطر دختر بودن آن
شانس آدم حسابی شدنش بسیار کم است، که دو راه بیشتر ندارد و به تعبیر درست؛ دو بیراهه:
های زشت و نفرت بار، احمقانه زیستن که یعنی زن ¬ یکی؛ همچون کلاغ شوم در خانه ماندن و به قار قار کردن
های ¬ آل و معنویش در ماتحتش جمع شدن، و تمام ارزش ¬ نجیب متدین. و یا تمام شخصیت انسانی و ایده
ها و یا کالایی برای کسبه مدرن و ¬ متعالیش در اسافل اعضایش خلاصه شدن و عروسکی برای بازی ابله
داری فرنگ شدن که یعنی زن روشنفکر متجدد. و این هر دو ¬ خلاصه دستگاهی برای مصرف کالاهای سرمایه
یکی است. گرچه دو وجهه متناقض هم، اما وقتی از انسان بودن خارج شود، دیگر چه فرقی دارد که یک جغد
باشد یا یک چُغوک ، یک آفتابه شود یا یک کاغذ مستراح؟ مستراح شرقی گردد یا مستراح فرنگی؟ و آنگاه در
ای که پیش پای دختران است سرنوشت دخترانی که از پدر محرومند تا چه حد ¬ برابر این تنها دو بیراهه
تواند معجزآسا و زمانه شکن باشد؟ و کودکی تنها، در این تند موج این سیل کثیفی که چنین پر قدرت به ¬ می
تواند بر خلاف جریان شنا کند و مسیری دیگر را برگزیند؟ ¬ رود تا کجا می ¬ سراشیب باتلاق فرو می
١. به لهجه خراسانی یعنی گنجشک
العاده چنین اعجازی سر زده است. پروین اعتصامی از همین ¬ های خارق ¬ گر چه امیدوار هستم؛ که گاه در روح
ها و دکتر سحابی از میان همین ¬ های دخترانه بیرون آمده، و مهندس بازرگان از همین دانشگاه ¬ دبیرستان
ها و مصدق از میان همین "دوله" ها و "سلطنه" های "صلصال کالفخار من حماء مسنون"، و ¬ فرنگ رفته
"اینشتین" از همین نژاد پلید و "شوایتزر" از همین اروپای قسی آدمخوار و "لومومبا" از همین نژاد برده و
های آخوند ریزو ... به هر حال "آدم" از لجن و ¬ های هند و پدرم از همین مدرسه ¬ "مهراوه" پاک از همین نجس
های علمی ¬ دهند که حساب ¬ "ابراهیم" از "آزر" بت تراش و "محمد" از خاندان بتخانه دار ، به دل من امید می
مغز را نادیده انگارد و به سر نوشت کودکانم در این لجنزار بت پرستی و بت تراشی که همه پرده دار بت خانه
پرورد امیدوار باشم. ¬ می
داشتم که "احسان" متفکر، معنوی، پراحساس، متواضع، مغرور و مستقل بار آید. خیلی ¬ دوست می
ها و ارزان فروشی و حرص و نوکر مآبی این خواجه تاشان نسل جوان ¬ ترسم از پوکی و پوچی موج نوی ¬ می
های شب ¬ ها ی بیخودی این روشنفکران سیاسی. که تا نیمه ¬ ها و باد و بروت ¬ ها و حسد ¬ معاصر؛ و عقده
گویند و آنها را با ¬ کنند بد می ¬ ها، از کسانی که به هر حال کاری می ¬ منزل رفقا یا پشت میز آبجو فروشی
کنند، و پس از هفت هشت ساعت در ¬ سنجند و طبعا محکوم می ¬ فیدل کاسترو مائوتسه تونگ و چه گوارا می
های سیاسی با دلی پر از رضایت از خوب تحلیل کردن ¬ های انقلابی و کارتند[؟] و عقده گشایی ¬ گوشی
قضایای اجتماعی که قرن حاضر با آن در گیر است و طرح درستِ مسایل  آنچنان که به عقل هیچکس دیگر
گردند و با حالتی شبیه به چه گوارا و در قالبی شبیه لنین زیر کرسی ¬ رسد  به منزل برمی ¬ نمی
خوابند. ¬ می
الرجالی شود: ¬ ترسم از این فضلای افواه ¬ و نیز می
از روی مجلات ماهیانه، اگزیستانسیالیست و مارکسیست و غیره شود.
و از روی اخبار خارجی رادیو و روزنامه، مفسر سیاسی،
های دوبله شده به فارسی، امروزی و اروپایی، ¬ و از روی فیلم
های شهر ¬ های فرنگی که از خیابان ¬ های خبری مجلات هفتگی و نیز دیدن توریست ¬ و از روی مقالات و عکس
گذرند، نیهیلیست و هیپی و آنارشیست، ¬ می
های کارگری حزب توده، ماتریالیست و ¬ های بیست سال پیش حوزه ¬ و یا [ از روی] نشخوار حرف
سوسیالیست چپ،
های طرح نو ، "اسلام و ازدواج" ، "اسلام و اجتماع"، "اسلام و جماع"، اسلام و فلان و بهمان ... ¬ و از روی کتاب
اسلام شناس،
و از روی مرده ریگ انجمن پرورش افکار بیست ساله، روشنفکر مخالف خرافات،
های در حال رشد، ¬ های در حال عقب رفتن، متخصص کشور ¬ دانم، در باب کشور ¬ و از روی کتاب چه می
معنی از شعر و ادب و موزیک و تئاتر و هنر امروز، صاحبنظر وراج لفاظِ ضد بشرِ ¬ و از روی ترجمه های غلط و بی
هذیان گوی مریض هروئین گرای خنگ، که یعنی: ناقد و شاعر نوپرداز و ...
کنم. او آزاد است. او خود باید خود را انتخاب کند. من یک ¬ خلاصه من به او "چه شدن" را تحمیل نمی
اگزیستانسیالیست هستم. البته اگزیستانسیالیستم ویژه خودم؛ نه تکرار و تقلید و ترجمه. که از این سه تا ی
منفور همیشه بیزارم. به همان اندازه که از آن دو تای دیگر؛ تقی زاده و تاریخ، از نصیحت نیز هم، از هیچکس
تواند انتخاب ¬ ای را بخواهد می ¬ ام. هر رشته ¬ ام. و به هیچکس، هیچوقت نصیحت نکرده ¬ هیچوقت نپذیرفته
کند. اما در انتخاب آن، ارزش فکری و معنوی باید ملاک انتخاب باشد، نه بازار داشتن و گران خریدنش. من
خواندم یا بانکداری و یا ¬ دانستم که به جای کار در فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ، اگر آرایش می ¬ می
گاوداری و حتا جامعه شناسی به درد بخور، آنچنانکه جامعه شناسان نوظهور ما برانند که فلان ده یا موسسه یا
رسند که صاحبکار سفارش داده، امروز ¬ کنند و تصادفا به همان نتایج علمی می ¬ پروژه را اتود می
ها و ¬ ام، به جای یک انشاء ادبی، شده بود صورتی مبسوط از سهام و املاک و منازل و مغازه ¬ وصیتنامه
کردم و مثل حال، به جای اقلام، الفاظ ردیف ¬ ها که تکلیفش را باید معلوم می ¬ ها و دم و دستگاه ¬ شرکت
کردم. ¬ نمی
های دیگر اگر ملاک را لذت جستن تعیین کنیم، مگر لذت اندیشیدن، لذت یک سخن ¬ اما بیرون از همه حرف
ها از لذت موجودی ¬ های احساس و فهم و مگر ارزش برخی کلمه ¬ خلاقه، یک شعر هیجان آور، لذت زیبایی
حساب جاری یا لذت فلان قباله محضری کمتر است؟
هایی که فقط از آخورآباد و ¬ برند! و چه گاوانسان ¬ چه موش آدمیانی که فقط از بازی با سکه در عمر لذت می
خواندم و هنر. تنها این دو است که ¬ شوند. من اگر خودم بودم و خودم، فلسفه می ¬ زیر سایه درخت چاق می
دنیا برای من دارد. خوراکم فلسفه، و شرابم هنر، و دیگر بس. اما من از آغاز متأهل بودم، ناچار باید برای
کردم. ناچار جامعه شناسی مذهبی و جامعه ¬ کردم و برای زندگی آنها زندگی می ¬ ام کار می ¬ خانواده
شناسی جامعه مسلمانان که به استطاعت اندکم شاید برای مردمم کاری کرده باشم، برای خانواده گرسنه و
تشنه و محتاج و بی کسم، کوزه آبی آورده باشم.
او آزاد است که خود را انتخاب کند و یا مردم را، اما هرگز نه چیز دیگری را، که جز این دو هیچ چیز در این جهان
ارزد، پلید است، پلید. ¬ به انتخاب کردن نمی
توانی هر گونه "بودن" را که بخواهی باشی، انتخاب کنی. اما آزادی انتخاب تو در چارچوب حدود ¬ فرزندم! تو می
انسان بودن محصور است. با هر انتخابی باید انسان بودن نیز همراه باشد و گرنه دیگر از آزادی و انتخاب سخن
گفتن بی معنی است، که این کلمات ویژه خداست و انسان و دیگر هیچکس، هیچ چیز.
آفریند (خود را و جهان را) و ¬ انسان یعنی چه؟ انسان موجودی است که آگاهی دارد ( به خود و جهان) و می
کشد و همیشه جویای مطلق است؛ جویای مطلق. این خیلی ¬ پرستد و انتظار می ¬ ورزد و می ¬ تعصب می
زند. اگر ¬ های دیگر به آن صدمه می ¬ های روزمره زندگی و خیلی چیز ¬ معنی دارد. رفاه، خوشبختی، موفقیت
بینیم در این زندگی مصرفی و این تمدن رقابت ¬ این صفات را جزء ذات آدمی بدانیم، چه وحشتناک است که می
هایش دارد مسخ ¬ شود. انسان در زیر بار سنگین موفقیت ¬ و حرص و برخورداری، همه دارد پایمال می
خواهی باشی باش اما ¬ کند. تو هر چه می ¬ شود، علم امروز انسان را دارد به یک حیوان قدرتمند بدل می ¬ می
... آدم باش.
٢. مقصود او در اینجا از خانواده اجتماع است و مقصود از تأهل، تعهد به مردم.
ها و ¬ پوسی. هجرت کلمه بزرگی در تاریخ "شدن" انسان ¬ اگر پیاده هم شده است سفر کن. در ماندن، می
ای. افریقا مصراع ¬ ای، کر باز گشته ¬ ها است. اروپا را ببین. اما وقتی ایران را دیده باشی، وگرنه کور رفته ¬ تمدن
ها بین رستوران و خانه و کتابخانه ¬ دوم بیتی است که مصراع اولش اروپا است. در اروپا مثل غالب شرقی
های ماست. از آن اکثریتی که وقتی ¬ محبوس ممان. این مثلث بدی است. این زندان سه گوش همه فرنگ رفته
گذارند، سر از فاضلاب شهر بیرون ¬ گشایند و پا به درون اروپا می ¬ ای به بیرون می ¬ از این زندان روزنه
ها غالبا پیرزنان و پیر مردان خارجی دوش و ¬ زنم که حیف از حرف زدن است. این ¬ آورند حرفی نمی ¬ می
ام که بیست ¬ هایی را دیده ¬ اند. چقدر آدم ¬ دختران خارجی گز فرنگی را با متن راستین اروپا عوضی گرفته
آید و از ¬ اند. فلان آمریکایی که به تهران می ¬ اند و با یک فرانسوی آشنا نشده ¬ سال در فرانسه زندگی کرده
شود، تا ¬ های قرتی لوس اشرافی کثیفِ عنتر فرنگی احاطه می ¬ های شمال شهر و خانواده ¬ طرف مموش
چه حد جو خانواده ایرانی و روح جاده [ساده؟] شرقی و هزاران پیوند نامرئی و ظریف انسانی خاص قوم را لمس
است؟ ¬ کرده
دهند. ¬ ها اتاق اجاره نمی ¬ ای اتاق بگیری که به خارجی ¬ اگر به اروپا رفتی اولین کارت این باشد که در خانواده
ها سکونت ندارند. از این حاشیه مصنوعی بیمغز آلوده دور باش. با همه چیز درآمیز و ¬ ای که خارجی ¬ در محله
با هیچ چیز آمیخته مشو. در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش. "کن مع الناس و لا تکن مع الناس"
واقعا سخن پیغمبرانه است.
ارزد.. نخستین، با اندیشیدن، ¬ واقعیت، خوبی، و زیبایی؛ در این دنیا جز این سه، هیچ چیز دیگر به جستجو نمی
علم. دومین، با اخلاق، مذهب. و سومین، با هنر، عشق.
تواند تو را از این هر سه محروم کند. یک احساساتی لوس سطحی هذیان گوی خنگ. چیزی ¬ [عشق] می
ترَش؛ "نظام وفا"، یا لطیف تَرَش؛ "لامارتین"، یا احمق تَرَش؛ "دشتی"، یا کثیف ¬ شبیه "جواد فاضل"، یا متین
ای بگشاید و ¬ تواند تو را از زندان تنگ زیستن، به این هر سه دنیای بزرگ پنجره ¬ تَرَش؛"بلیتیس"! و نیز می
ام. که ¬ ام و این است که آن را "دوست داشتن" نام کرده ¬ شاید هم دری ... و من نخستینش را تجربه کرده
کشاند و ¬ بخشد و هم همچون اخلاق، روح را به خوب بودن می ¬ هم، همچون علم و بهتر از علم آگاهی می
ها و ¬ آفریند) چقدر در این دنیا بهشت ¬ کند،که می ¬ ها (که کشف می ¬ خوب شدن. و هم زیبایی و زیبایی
بیند و ¬ ها همه دوزخی است. همه برزخی است که نمی ¬ ها و دل ¬ ها نهفته است. اما نگاه ¬ بهشتی
شنوند. همه ¬ شناسد. کورند و کرند. چه آوازهای ملکوتی که در سکوت عظیم این زمین هست و نمی ¬ نمی
جیغ و داد و غرغرو نق نق و قیل و قال و وراجی و چرت و پرت و بافندگی و محاوره.
وای، که چقدر این دنیای خالی و نفرت بار برای فهمیدن و حس کردن سرمایه دار است! لبریز است! چقدر
یابد که فن استخراج ¬ است! زندگی کردن وقتی معنی می ¬ های خدایی که در این سرزمین ابلیس نهفته ¬ مایه
این معادن
٣. با مردم باش و با مردم مباش
های "ژید" به "ناتانائل"ش شبیه است، با آن ¬ دانی که چقدر این حرف با حرف ¬ ناپیدا را بیاموزی و تو می
کنم، تصادف با یکی دو روح ¬ متناقض است! تنها نعمتی که برای تو در مسیر این راهی که عمر نام دارد آرزو می
گویم بیشتر؟ ¬ العاده است، با یکی دو دل بزرگ، با یکی دو فهم عظیم و خوب و زیبا است. چرا نمی ¬ فوق
بیشتر نیست. " یکی" بیشترین عدد ممکن است. "دو" را برای وزن کلام آوردم و، نیست. گرچه من به اعجاز
ای، این کلام موزون را در واقعیت ناموزون زندگیم، به حقیقت، داشتم."برخوردم" (به هر دو معنی کلمه. ¬ حادثه
دهم بخوان و آن دستخط پشت ¬ ام و به میراثت می ¬ "کویر" را برای لمس کردن روحی که به میراث گرفته
ام حفظ کن( ¬ عکسم را که در پاسخ خبر تولدت فرستادم برای تنها و تنها "نصیحت" که در زندگی مرتکب شده
به هر دو معنی کلمه)
اما تو "سوسن" ساده مهربان احساساتی زیباشناس منظم دقیق و تو "سارا"ی رندِ عمیق عصیانگرِ مستقل.
وزد، کلمات که تنها ¬ ای ندارم. در برابر این تند بادی که بر آینده پیش ساخته شما می ¬ برای شما هیچ توصیه
توانند کرد؟ اگر بتوانید در این طوفان کاری کنید، تنها به ¬ امکاناتی است که اکنون در اختیار دارم چه کاری می
ای ¬ ای شود مسلح به آگاهی ¬ نیروی اعجاز گری است که از اعماق روح شما سر زند، جوش کند و اراده
سازند. چه سخت و چه ¬ ای که می ¬ آورند و دور افکننده هر لقمه ¬ مسلط بر همه چیز و نقاد هر چه پیش می
شکوهمند است که آدمی طباخ غذاهای خویش باشد. مردم همه نشخوار کنندگانند و همه خورندگان آنچه
اند. دعوای امروز بر سر این است که لقمه کدام طباخی را بخورند . هیچکس به فکر لقمه ¬ برایشان پخته
اند. و چه مهوع! ¬ خورند غذاهایی است که دیگران هضم کرده ¬ ساختن نیست. آنچه می
اند! ¬ ها که مدل نوین زن بودن شده ¬ سازند؟! رهبران روشنفکر زنان امروز اجتماع ما! آن ¬ آن هم کی ها می
ها موصوفات راستین آنند؛ آزاد از ... عفت کلام اجازه ¬ ای ها"! آزادزنان! این تنها صفتی است که آن ¬ "هفده دی
دهد. این چادر های سیاه را، نه فرهنگ و تمدن جدید، و نه رشد فکری، و نه شخصیت یافتن واقعی، و نه ¬ نمی
آشنایی با روح و بینش و مدنیت اروپا، بلکه آجان و قیچی از سر اینان برداشت، بر اندام اینان درید، و آنگاه نتیجه
زند و به جای خانه ¬ این شد که همان "شاباجی خانم" شد که بود، منتها به جای حنا بستن، گلمو می
نشستن و غیبت کردن، شب
۴. مقصود دکتر احتمالا این کلمات باشد: "پوران عزیزم این عکس را که چند لحظه پس از شنیدن خبر تولد
ام به رسم یادگار به تو تقدیم می کنم آثار پیری و "بابا" شدن به همین زودی در ¬ احسان در یک کافه برداشته
چهره ام نمایان است آن را به یادگار نگه دار تا بیست سال دیگر این خط شعر را که از زبان فردوسی به تو می
نویسم بخواند و بداند که میراث اجدادی خویش را که جز کتاب و فقر و آزادگی نیست چگونه باید حفظ کند و او
نیز جز رنج و علم و شرف در حیات خویش چیزی نیندوزد
چنین گفت مر جفت را نره شیر
که فرزند ما گر نباشد دلیر
ببریم از او مهر و پیوند پاک
پدرش آب دریا و مادرش خاک
١٣٣٨ پاریس علی شریعتی
اند! ¬ ها که مدل نوین زن بودن شده ¬ سازند؟! رهبران روشنفکر زنان امروز اجتماع ما! آن ¬ آن هم کی ها می
ها موصوفات راستین آنند؛ آزاد از ... عفت کلام اجازه ¬ ای ها"! آزادزنان! این تنها صفتی است که آن ¬ "هفده دی
دهد. این چادر های سیاه را، نه فرهنگ و تمدن جدید، و نه رشد فکری، و نه شخصیت یافتن واقعی، و نه ¬ نمی
آشنایی با روح و بینش و مدنیت اروپا، بلکه آجان و قیچی از سر اینان برداشت، بر اندام اینان درید، و آنگاه نتیجه
زند و به جای خانه ¬ این شد که همان "شاباجی خانم" شد که بود، منتها به جای حنا بستن، گلمو می
زند. یک "ملا باجی" اگر ناگهان تنبانش را در آورد و ¬ کند و پاسور می ¬ نشستن و غیبت کردن، شب نشینی می
یا به زور درآوردند چه تغییراتی در نگاه و احساس و تفکر و شخصیتش رخ خواهد داد؟
است که از ١٩۵۶ تا ۶۶ (ده سال) موسسات ¬ ها نیست. "زن روز" آمار داده ¬ اما مسأله به همین سادگی
آرایش و مصرف لوازم آرایش در تهران پانصد برابر شده است. و این تنها منحنی تصاعدی مصرف در دنیا و در تاریخ
اقتصاد است و نیز تنها علت غایی همه این تجدد بازی ها و مبارزه با خرافات و آزاد شدن نیمی از اندام اجتماع
ها باز یک فضیلت را دارایند. یعنی یک امتیاز بر ¬ ها ... اما این ¬ که تا کنون فلج بود و زندانی بود و از این حرف
ام. هر وقت آن ¬ رقبای املشان. .... چه گرفتاری عجیبی در قضاوت میان این دو صفِ متجانس متخاصم پیدا کرده
ها" ¬ ها. و هر وقت آن "جیگی جیگی ننه خانم ¬ گویم؛ باز هم آن ¬ بینم می ¬ ها" را می ¬ "ملاباجی گشنیز خانم
ها. ¬ گویم باز هم همین ¬ بینم، می ¬ را می
توانم به تو داشت؟ تو که با از دست دادن من هیچکسی را در زندگی ¬ و اما تو همسرم. چه سفارشی می
شناسی و بدان ¬ ای. نه در زندگی، در زندگی کردن. به خصوص بدان گونه که مرا می ¬ کردن از دست نداده
آورد. و با این حال که چنان ¬ های تو پدید نمی ¬ خوانی. نبودن من خلائی در میان داشتن ¬ صفات که مرا می
ای وفای محکم و دوستی استوار و خدشه ناپذیرت به این چنین ¬ تصویری از روح من در ذهن خود رسم کرده
منی، نشانه روح پر از صداقت و پاکی و انسانیت توست.
به هر حال اگر در شناختن صفات اخلاقی و خصایل شخصیت انسانی من اشتباه کرده باشی در این اصل هر دو
ام. و من به هر حال آن قدر خوب ¬ ام همسر خوبی نبوده ¬ ایم که: اگر من هم انسان خوبی بوده ¬ هم عقیده
هایم را کتمان نکنم و در شایستگیم ¬ های خویش را اعتراف کنم و آنقدر قدرت دارم که ضعف ¬ هستم که بدی
همین بس که خداوند با دادن تو آنچه را به من نداده است جبران کرده است و این است که اکنون در حالی که
دانم که نبودن من، هیچ ¬ کنم ، احساس محتضر ندارم. که با بودن تو، می ¬ همچون یک محتضر وصیت می
آورد و تنها احساسی که دارم همان است که در این شعر توللی ¬ کمبودی را در زندگی کودکانم پدید نمی
است که: ¬ آمده
برو ای مرد، برو چون سگ آواره بمیر/ که وجود تو به جز لعن خداوند نبود// سایه شوم تو جز سایه ناکامی و
یأس/ بر سر همسر و گهواره فرزند نبود
از طرف مالی، تنها یادآوری این است که به حساب خودم آنچه را از پول خود در هنگام زلزله خرج کردم از حساب
ام، و البته دلم از این کار چرکین بود و قصد داشتم در عید امسال که ¬ ٢ بانک تعاونی و توزیع برداشت کرده
فروشم، برای پول منزل آن را مجددا باز گردانم و امیدوارم تو این کار را بکنی. ¬ کنم یا چیزی می ¬ قرضی می
آرزوی دیگرم این بود که یک سهم آب و زمین از "کاهه" بخرم به نام مادرم وقف کنم و درآمدش صرف هزینه
تحصیل شاگردان ممتاز مدرسه این ده شود که در سبزوار تحصیلاتشان را تا سیکل یا دیپلم ادامه دهند (ماهی
توانند از این بابت درس بخوانند البته با ¬ جهارصد و پنجاه تومان برای هر فرد و بنا بر این سالی سه محصل می
های اضافی من و خانواده خودش) ¬ کمک
های چهار سال دانشکده را جمع و تدوین ¬ ها و درس ¬ کار سوم این که جمعی از شاگردان آشنایم همه حرف
های ¬ های شفاهی و گفت و شنود ¬ های من در لابلای همین درس ¬ کنند و منتشر سازند که بهترین حرف
های ادبیم در سبک کویر، جدا؛ و ¬ های دانشکاهیم جداگانه، و نوشته ¬ متفرقه نهفته است. ... و نیز کنفرانس
ها که ¬ ام جمع آوری شود و نگهداری، تا بعد ¬ های پراکنده فکری و تحقیقیم جدا، و آنچه در اروپا نوشته ¬ نوشته
انشاءالله چاپ شود. . شعرهایم همه به دقت جمع آوری شود و سوزانده شود که نماند، مگر "قوی سپید" و
های اسلام شناسی، از "سقیفه به بعد"، با "امت و امامت" ¬ "غریب راه" و "در کشور" و "شمع زندان" و درس
های مربوط به حضرت علی و علت تشیع ایرانیان و دیالکتیک پیدایش فرق در اسلام و هر ¬ در ارشاد و کنفرانس
آید از جمله "بیعت" در کانون مهندسین و "علی حقیقتی بر گونه اساطیر" و ... همه ¬ ها می ¬ چه به این زمینه
در یک جلد به نام جلد دوم اسلام شناسی تحت عنوان "امت و امامت" تدوین شود.
اگر مترجمی شایسته پیدا شد متن مصاحبه مرا با "گیوز" به فارسی ترجمه کند. در باره این آثار بخصوص کتاب
مرا که SOCIOLOGIE D’INITIATION مرا و همچنین مقاله DESALIENATION DES SOCIETES MUSULMANS
مرا L’ANGE SOLITAIRE ایم و "اوت زتود" چاپ کرده است. کتاب ¬ با چهار جامعه شناس خارجی تحقیق کرده
ای است. ¬ ای و رفته ¬ خواهد ترجمه کنند. کار گذشته ¬ دلم نمی
ام نوشته از چاپش ¬ هایت را از قول من نثار ... عزیزم کن که آنچه را از من جمع کرده و در باره ¬ همه التماس
برم. ¬ منصرف شود که خیلی رنج می
های اخیر به علت انزوایی که داشتم و خود معلول حالت روحی و فشار طاقت شکن ¬ از دوستانم که در سال
ها نبود، گریز به ¬ طلبم.و امیدوارم بدانند که دوری از آن ¬ اند، پوزش می ¬ فکری و عصبی بود، از من آزرده شده
خودم بود و این دو، یکی نیست.
کتاب "کویر" را با اتمام آخرین مقاله و افزودن "داستان خلقت" یا "دردبودن" پس از پاکنویس تمام کنید و منتشر
اش این جمله "توماس ولف": "نوشتن ¬ اش تنها نوشته عین القضاة است. و در اولین صفحه ¬ سازید. مقدمه
برای فراموش کردن است نه برای به یاد آوردن"
کنم که عمرم به خوبی گذشت. هیچوقت ¬ ها بر خلاف همیشه احساس لذت و رضایت می ¬ در پایان این حرف
ستم نکردم. هیچوقت خیانت نکردم و اگر هم به خاطر این بود که امکانش نبود، باز خود سعادتی است. تنها
ام، یک بار در زندگیم بود که به اغوای نصیحتگران بزرگتر، و به فن کلاهگذاری سر خدا ¬ گناهی که مرتکب شده
... ، در هیجده سالگی، اولین پولی که پس از هفت هشت ماه کار، یکجا حقوقم را دادند و پولی که از مقاله
نویسی جمع کرده بودم، پنج هزار تومان شد. و چون خرجی نداشتم، گفتند به بیع وشرط بده. من هم از معنی
این کثافتکاری بیخبر، خانه کسی را گرو کردم به پنج هزار تومان، و به خودش اجاره دادم ماهی صد تومان. و تا
گرفتم . و بعد فهمیدم که بر خلاف عقیده علما و ¬ پنج شش ماه، ماهی صد تومان ربح پولم را به این عنوان می
مصلحین دنیا، این یک کار پلیدی است و قطعش کردم و اصل پولم را هم به هم زدم. اما لکه چرکش هنوز بر زلال
ها ¬ کند و کاش قیامت باشد و آتش و آن شعله ¬ قلبم هست و خاطره اش بوی عفونت را از عمق جانم بلند می
که بسوزاندش و پاکش کند. و گناه دیگرم که به خاطر ثوابی مرتکب شدم و آن مرگ دوستی بود که شاید
دانستم که به چنین سرنوشتی ¬ توانستم مانعش شوم، کاری کنم که رخ ندهد، نکردم. گر چه نمی ¬ می
ام ¬ کنم. اما ده سال تمام گداخته ¬ کردم. در این کار احساس پلیدی نمی ¬ دانم چه باید می ¬ کشد و نمی ¬ می
ام و شاید بیش از ¬ تر. و اگر جرمی بوده است آتش مکافاتش را دیده ¬ شود و سخت ¬ و هر روز هم بدتر می
جرم. و جز این، اگر انجام ندادن خدمتی یا دست نزدن به فداکاری گناه نباشد، دیگر گناهی سراغ ندارم.
گزارم که عمر را به خواندن و نوشتن و گفتن گذراندم که بهترین"شغل" را در زندگی مبارزه ¬ و خدا را سپاس می
دانستم و اگر این دست نداد بهترین شغل یک آدم خوب، معلمی است و ¬ برای آزادی مردم و نجات ملتم می
توان به دست ¬ ترین ثروتی که می ¬ نویسندگی و من از هیجده سالگی کارم، این هر دو. و عزیزترین و گران
ام این، و نسبت به کارم و شایستگیم، ثروتمند، و ¬ آورد، محبوب بودن و محبتی زاده ایمان، و من تنها اندوخته
جز این، هیچ ندارم. و امیدوارم این میراث را فرزندانم نگاه دارند و این پول را به ربح دهند و ربای آن را بخورند که
ترین لقمه است. ¬ حلال
ام این که کارم گفتن و نوشتن بود و یک کلمه را در پای خوکان نریختم. یک جمله را برای مصلحتی ¬ و حماسه
شناخت و ¬ حرام نکردم و قلمم همیشه میان من و مردم در کار بود و جز دلم یا دماغم کسی را و چیزی را نمی
فخرم این که در برابر هر مقتدر تر از خودم متکبرترین بودم و در برابر هر ضعیف تر از خودم متواضعترین.
و آخرین وصیتم، به نسل جوانی که وابسته آنم. و از آن میان به خصوص روشنفکران، و از این میان بالاخص
اند به سادگی مقامات حساس و ¬ توانسته ¬ شاگردانم که هیچوقت جوانان روشنفکر همچون امروز نمی
دهند بسیار گرانبها تر از آن چیزی ¬ های سنگین به دست آورند اما آنچه را در این معامله از دست می ¬ موفقیت
آورند. ¬ است که به دست می
است که "شرافت مرد همچون بکارت ¬ و دیگر این سخن یک لا ادری فرنگی که در ماندن من سخت سهیم بوده
تواند". ¬ یک زن است. اگر یک بار لکه دار شد دیگر هیچ چیز جبرانش را نمی
ترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن ¬ و دیگر این که نخستین رسالت ما کشف بزرگ
"متن مردم" است و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون
ایم و این بیگانگی، قبرستان همه آرزوهای ما و عبث کننده ¬ گنگیم. ما از آغاز پیدایشمان زبان آنها را از یاد برده
های ماست. ¬ همه تلاش
کوبیدند، این که: ¬ ها که به نام روشنفکری، گرایش مذهبی مرا ناشناخته و قالبی می ¬ و آخرین سخنم به آن
دین چو منی گزاف و آسان نبود / روشن تر از ایمان من ایمان نبود // در دهر چو من یکی و آن هم کافر! / پس در
همه دهر یک مسلمان نبود
ای است که پس از رسیدن به بام عدالت اقتصادی _ به معنای ¬ ایمان در دل من، عبارت از آن سیر صعودی
«. شود ¬ علمی کلمه _ و آزادی انسانی _ به معنای غیر بورژوازی اصطلاح _ در زندگی آدمی آغاز می
۵.بوعلی سینا




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد